رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

رادمان وباغ گردی

هفته پیش شب جمعه رفتیم باغ یکی از اقوام هوا بارونی بودتا صبح موندیم حسابی خوش گذشت شما هم با ستایش وعلی وپوریا بازی کردی وخوش گذروندی ولی متاسفانه یک عکس هم از اون شب قشنگ وبارونی از شما نگرفتم.این هفته بعد از ظهر رفتیم باغ که چند تا عکس گرفتیم.فردا هم میخوایم بریم قشم از وقتی بهت گفتم حسابی خوشحالی وهر دفعه سوار ماشین میشیم میگی داریم میریم قشم انشالله فردا راهی میشیم .. ...
22 بهمن 1391

رادمان وپارک

بعد از چند ماه بلاخره دیروز بابا شما رو برد پارک دیر؟ز ناهار خونه مامان جون بودیم وقبل از رفتن نیم ساعتی رفتی پارک ؟بازی کردی .هوا انقدر عالی شده که توی ماه بهمن بوی نوروز وبهار میا د. ...
11 بهمن 1391

گل من سالم باشی

خدا رو شکر امروز خیلی حالت بهتره تبت قطع شده ومامان خیلی از این بابت خوشحال هست انشالله پسر گلم وهمه ی فرشته های روی زمین همیشه سالم وخوشحال باشن.   ...
11 بهمن 1391

رادمان بیست ونه ماهه

رادمانم .عشقم همه زندگی مامان چند هفته هست حسابی به من وابسته شدی که یکم باعث نگرانیم شده بیرون از خونه بیشتر میگی بغلم کن ومی چسبی به من وحتی بعضی وقتا بغل بابا هم نمیری وفقط میگی مامان .چند روزیدکه هوا گرم تر شده وصبح ها با بابا میری بیرون وخیلی بهتر شدی یعنی کم تر بهم میچسبی .چند شب که تب داری ومن احتمال میدم که داری دندون در میاری دست گذاشتی سمت چپ صورتت ومیگی اینجام درد میکنه نمی تونم شیر بخورم.همش تو خواب ناله میکردی وتبت خیلی بالا بود ومن حسابی نگران بودم .دست گذاشتی دوطرف صورتم ومنو میبوسی چقدر لذت بخششه نگاه میکنم به صورت میخندم بهم نگاه میکنی میگی نمی خوای بوسم کنی.مامان فدای احساسات قشنگت بشه چرا که نه روزی هزار بار بوسیدن تو بازه...
7 بهمن 1391
1